تقدیر تلخ رنجی ابدی
بگذار برایت از سرنوشت تلخ دست بر سینه ایستاده با لبخندی تلخ تر بر لب روبرویمان بگویم. افسوس که عمرمان به امید واهی آینده ای روشن گذشت و امروز "آینده روشن" ترکیبی ست پارادوکسیکال در نظرمان. سیاهی محض، دیدگانی تار، خنده های مشعشع آن شبح مشکوک، و حقیقت مکتوم در حجب تو در تو، تقدیر امروز ماست و فردا ظلمتش از امروز نیز هویداتر است.
بگذار برایت از غم های نشسته بر جان انسان تنهاتر از همیشه بگویم که تقدیرش مرگی ست خودخواسته و ابزارش یا طناب دار آویخته از سقف اتاق نمور تنهایی اش است یا آن پل فلزی سرد و بی روح بر فراز خیابان تباهی با عبور شبح های رنگارنگ به سمت مقصد نامعلوم.
بگذار برایت از گریه های بلند بی صدای آن جنین هنوز نیامده به عالم وجود بازگشته به عدم بگویم. او که خیال می کند چه لعبتی را از دست داده، غافل از آنکه عدم نیست است و نیستی رنجی ندارد. و "إن الإنسان فی کبد" یعنی که خوش باش ای معدوم لا وجود که از رنجی ابدی رهیده ای.
بگذار از... بگذریم. چیزی نمی گویم.
- ۹۶/۰۶/۱۳